مدت: 94 دقیقه
سلامتی خودتان و فرج آقا و مولایمان حضرت صاحب الزمان صلواتی ختم کنید. ان شاء الله که خداوند این گفتنها و شنیدنهای من و شما را مورد رضایت خودش قرار بدهد و ان شاءالله این ایام نوکری مولا و آقایمان ابا عبدالله الحسین خدا این نوکری را توفیقش را به ما بدهد و از همه به احسن وجه قبول بکند به برکت صلوات دیگری بر محمد و آل محمد.
خب من یک پاور پوئینی را اجرا میکنم به نام تکنولوژی بدن یا تکنولوژی انسان، این کار مال گروه تبلیغی امیربیان است این شماره یک هست، شماره دو هم وجود دارد یعنی بعد از شماره دو که ادامه همین هست آن را هم زحمت کشیدند و دوستانمان توی امیربیان آماده کردند. من علاوه بر این که این را توضیح میدهم یعنی اجرا میکنم برای شما، این مهم است و ان شاءالله شما اجرا را میبینید، مهمتر از آن این است که شما دقت بکنید که چه کاری را ما انجام میدهیم، چه محتواهایی را ارائه میکنیم از شما خواهش میکنم با دو دید نگاه کنید، یک بار به دید یک دانشآموزی که نشسته سر کلاس و یک حاج آقایی آمده دارد برای او صحبت میکند، این یک نوع نگاه است که نگاه می کنید و بعد باید این اجرا بشود. نوع دوم که نگاه میکنید ببینید ما چه محتوایی را اجرا میکنیم، چه مباحث کلیای در این برنامه و در این اسلاید و در این مجموعه ارائه شده این مهمتر است. علتش را عرض میکنم چرا مهمتر است. چون اگر شما متوجه نشوید احساس میکنید من چی به مخاطبم گفتم رفتم فقط چهلتا، پنجاهتا اسلاید را به او نشان دادم و تمام، در حالی که ما حالا من اجمالا عرض بکنم شما دقت بیشتری خواهید کرد، ما از مباحث توحید و خداشناسی این جا گفتیم تا مبحث توبه را این جا گفتیم، مباحث دیگر را من این جا اشاره نمیکنم شما نگاه بکنید ببینید که چه مباحثی این جا گفته شده و گرههای مختلفی این جا زده شده با این دید نگاه بکنید، ببینید کلیات مباحث را ببینید برای چی؟ برای این که شما وقتی مطالعه بکنید این یک تعدادی اسلاید است که پشت سر هم دیگر اجرا میشود و شما از این استفاده میکنید برای این که بتوانید آن محتواهای اصلی را ارائه بدهید لذا من آخر جلسه از شما میپرسم و با هم دیگر یک صحبتی میکنیم حالا البته آقای نصراللهی تشریف بردند و خانمها بفرمایند که من تا چه ساعتی و چقدر زمان دارم که من از آخر وقتم یک ربع را ولو این که تمام نشده باشد اسلایدها را میخواهم که توضیح بدهم. تا ساعت چند کلاس هست؟
ـ هفت.
خیلی خب الان ساعت پنج و هیجده دقیقه است. من یک چند دقیقه آخر کلاس را میگذارم برای که ما بگوییم چه کاری را انجام بدهید.
این نکته اول که باید عرض میکردم. اگر اشکال ندارد من قبل از این که شروع کنم یک چند دقیقهای بنشینم. شما یک صلوات بفرستید.
یک دو سه تا نکته عرض بکنم؛ ببینید گاهی از اوقات شما میروید داخل یک مدرسهای بعد وقتی وارد مدرسه شدید میبینید که شما اسلاید آماده کرده بودید این جا اصلاً امکانات اسلاید را ندارد، ما یک بار با همین رفقای گروه شهیدین رفته بودیم یکی از مدارس همه دانشآموزها را جمع کردیم داخل یک سالن یکی از دوستان قرار بود اجرا بکند، نشستیم، ویدئو پرژکتور را بگذار و مطالب را درست کن، همه کارها را که انجام دادیم یک دفعه دقیقاً قبل از این که این آقا بگوید بسم الله الرحمن الرحیم برق قطع شد. این هم همه کارهایش رفت روی هوا دیگه، یک نگاهی به هم دیگر کردیم گفتیم چه کار کنیم، گفتم من که بلد نیستم بدون ویدئو پرژکتور اجرا بکنم، دیگه بالاخره خدا کمک کرد و شروع کردیم یعنی همان مطالبی را که من باید میگفتم طبق اسلاید، همان را شروع کردیم گفتن بدون اسلاید یعنی من باید شروع کنم از حفظ گفتن اینها هم وصل بود تا موقعی که برق آمد، برق که آمد از وسط به بعد آن وقت شروع کردیم اسلایدها را هم نشان دادن. این یک وسیله کمک آموزشی است، این وقتی کمک آموزشی است به کمک ما میآید توی امر آموزش، همه آموزش که این نیست، لذا من باید بتوانم بدون اسلاید هم کارم را انجام بدهم ولو این که همین محتوا را آماده کردهام ولی ان شاءالله که بتوانیم بدون اسلاید هم انجام بدهیم. این نکته اول که باید عرض بکنم.
نکته دوم؛ گاهی از اوقات هم دانشآموزها نمیخواهند حرفی را که شما میزنید بشنوند، خب آن جا یکی از کارهایی که باید انجام بدهید توسل است، یعنی باید با توسل به اهلبیت یعنی ما دیگه موقعی که توی کلاس رفتید نه موقع کمک گرفتن از کتب آموزشی و غیر آموزشی و اینها است، کارها را انجام دادیم، مطالعه و آموزشهایی که باید میدیدیم تا قبل از کلاس بود موقع ورود به کلاس موقع توسل به اهلبیت است که آقا من تمام سعیام را، مطالعه و کارهایی را که میخواستم انجام بدهم انجام دادم الان که دارم از این درِ کلاس میروم تو دیگه امیدم به آن کارهایی که قبلاً انجام داده بودم نیست، امیدم به شماست که شما به من یک برکتی بدهید و بخواهید از خداوند، از اباعبدالله الحسین مدد بگیرید وقتی وارد کلاس که میخواهید بشوید مدد بگیرید که آقا من امیدم به این چیزهایی که یاد گرفتم نیست، امیدم به شماست که شما به من کمک بکنید. ان شاء الله که حضرات معصومین هم کمکمان بکنند، صلوات دیگری ختم بکنید بر محمد و آل محمد.
شما میدانید این که نمیشود از میکروفن استفاده کرد علتش این است که توی کلاس دانشآموزی شما نباید بنشینید، باید حرکت کنید، بروید بین دانشآموزها حتی گاهی از اوقات، در عین این که حالا شما میخواهید... اگر خواستید از اسلاید هم استفاده بکنید این مانع نشود از این که شما بروید و بین دانشآموزها حتی گاهی از اوقات دارید صحبت میکنید یک صندلی مثلاً آن جا خالی است شما همین طوری حرکت میکنید در حین صحبت کردن مینشیند روی آن صندلی، یا حتی یک نفر را شما بلند میکنید میگویید شما بنشین آن طرف، جمعتر بنشینید من هم بنشینم. همین طوری در حین صحبت کردن این کارها را هم انجام میدهید.
بسم الله الرحمن الرحیم، این حالا صوتی دارد که ابتدای آن پخش میشود حالا بعد میتوانید ببینید.
بسم الله الرحمن الرحیم دیگه من شروع میکنم. وارد کاباره شد وقتی وارد شد دید یک خانمی پشت دخل ایستاده تا نگاهش به این خانم افتاد سرش را انداخت پایین، گفت همشیره تا حالا این جاها ندیده بودمت، آن خانم هم سرش را انداخت پایین و گفت که بله اولین بار است که این جا میآیم، چه کار کنم بعد از فوت شوهرم زندگی به من خیلی سخت گذشت، برای امرار معاش مجبور شدم یک کاری انجام بدهم، چه کار کنم کار دیگری پیدا نکردم. این با مشت کوبید روی دخل گفت ای لعنت به این مملکت کوفتی که یک خانم باید عزت و آبرویش را بفروشد برای چی؟ برای این که بخواهد پولی در بیاورد. شاهرخ ضرغام یک لات بود، وقتی نگاهش افتاد به یک خانم، غیرتش به او اجازه نداد، وقتی نگاهش افتاد به آن خانم دید یک خانمی است که به او میآید اهل این کارها نیست اما مجبور شده بدون حجاب بیاید و به بعضی از کارها مشغول بشود. شاهرخ به غیرتش برخورد که یک خانم توی یک مملکت باید چه کاری، چه گناهی را انجام بدهد برای این که یک لقمه نانی به دست بیاورد. شاهرخ ضرغام کیه؟ یک گنده لات است. کتابش را دیدید بچهها؟ چند نفر کتاب شاهرخ ضرغام را دیدند؟ شاهرخ ضرغام یک کتابی در موردش نوشته شده به نام حرّ انقلاب اسلامی. بچهها اگر کتابش را ندیدید ببینید، حرّ انقلاب اسلامی. خانمها چند نفر کتابش را دیدند؟ حالا من از دانشآموزها میپرسم شما جواب بدهید. خب یک نفر، حتماً این کتاب را مطالعه کنید داستانهای بسیاری دارد من یک چند تا از داستانها را این جا میگویم.
خب اسمش هست چی؟ شاهرخ ضرغام یک گنده لاتی است، جلوتر که برویم عکسش را به شما نشان میدهم. این یک هیکل درشتی داشت که وقتی اصلاً یکی او را میدید میترسید، این یک لاتی بود و کارهایی را انجام میداد، این هم که او را برده بودند توی کاباره برای این بود که یک روز یکی از این مسؤولین کاباره آمد گفت توی کابارهای که من دارم خب بالاخره مشروبات و اینها هم سرو میشود و میخورند یک عدهای بدمستی میکنند یک نفر را میخواهم که مثل تو هیکل داشته باشد، بتواند بالاخره آن جا را جمع و جور بکند، چون مشتریهای خارجی دارم، پول حسابی به تو میدهم بیا آن جا. شاهرخ رفته بود و وارد این کار شده بود، نگهبان کاباره بود وقتی دید یک خانم آمده و به او میآید که این کاره نیست چه کار کرد، رفقای شاهرخ میگویند فردا دیدیم این خانم دیگه نیامد، به شاهرخ گفتیم چی شد؟ چرا این خانمِ نیامد؟ گفت حالا. گفتیم شاهرخ چه کار کردی، چرا این خانم دیگه نیامده؟ گفت آخه من دیدم این کاره نیست، به خاطر پول آمده رفتم یک خانهای برای او اجاره کردم، مشکل خانه داشت، یک خانهای برای او اجاره کردم گفتم ماهیانه هم یک پولی بهت میدهم. فقط به خاطر پول دینت را نفروش، خودت را نفروش. خودش دارد آن جا کار میکند اما غیرت دارد، میگوید ما نباید خودمان را بفروشیم. شاهرخ به خاطر همین کارهایش و به خاطر یک چیز دیگه، به خاطر دعای مادرش عاقبت به خیر شد، صبر کنید میگویم چه جوری، چه جوری آن مهم است برای شما توضیح میدهم. اما رفقا به خاطر دعای مادرش هم بود، حواستان به دعای مادرتان هم باشد، هرچی هم... بالاخره شما به خاطر جوانی ممکن است یک کارهایی انجام بدهی ناراحتش بکنی اما حواست باشد این دعای مادر خیلی به دردت میخورد، خیلی از مشکلاتت را حل میکند. تا این جا یک صحنه از زندگی شاهرخ ضرغام را برای شما گفتم. این را بگذارید بیاید یک چند سال برویم جلوتر، شاهرخ ضرغام حالا میگویم چه جوری تغییر کرد، رفته رفته جلوتر جلوتر، یک صفحاتی از زندگی شاهرخ ضرغام را میرویم جلوتر، حالا میخواهیم آن صفحات زندگیاش را با هم مطالعه کنیم. چه صفحه دیگری دارد یک کسی که توی کاباره کار میکرده، گنده لات است، همه نوع خلاف انجام میدهد؟ بگذارید برای شما بگویم. انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بعد جنگ شد، شاهرخ ضرغام به عنوان گروه فدائیان اسلام رفت جبهه و شروع کرد از مرزهای این میهن دفاع کردن. بگذارید یکی دو سه تا خاطره از شاهرخ ضرغام برای شما بگویم، حالا بگذارید برای شما توضیح بدهم. چه کار میکرد؟ خب ما اول جنگ امکاناتمان خیلی کم بود، از نظر امکانات نمیتوانستیم به نیروهای صدام پیروز بشویم، چه کار کرده بود؟ شاهرخ ضرغام یک روز صبح بعد از این که چند تا اسیر گرفته بودند رو کرد به رفقایش، گنده لات بود با رفقای خودش رفته بود کجا؟ با رفقایش رفته بود جبهه، به رفقایش گفت من کلهپاچه میخواهم، گفتند چی؟ گفت من کلهپاچه میخواهم. گفتند شاهرخ جنگ است، گفت من کلهپاچه میخواهم این حرفها حالیام نیست. خلاصه چون بزرگشان بود و بالاخره حق به گردنشان داشت رفتند گشتند گوسفندی را پیدا کردند و سرش را بریدند و کلهپاچه درست کردند برای شاهرخ آوردند. وقتی برای شاهرخ آوردند فکر کردند میخواهد بخورد. گفت حالا بروید اسیرها را هم بردارید بیاورید، باز حتماً شما فکر میکنید داد به اسیرها، نه به عکس دقت کنید؛ گفت اسیرها را بیاورید، آورد، آنها که قابلمه کلهپاچه را نمیدیدند، این میرفت توی کلهپاچه میگشت زبانش را درآورد گفت ما دیروز یکی از فرماندهان شما را گرفتیم ما رسممان این است هر فرماندهی را که بگیریم کلهاش را میپزیم و میخوریم. این را میبینید چیه، زبان. زبان فرمانده شماست، بلند میکرد میگذاشت توی ظرف شروع میکرد خوردن، آنها به دست و پا افتادند، میگفتند خدایا چی شده، یک ذره میرفت آن طرفتر دور میزد میگفت یک بلایی به سر شما بیاوریم، الان هم همین بلا را به سر شما میآوریم، دست میکرد دوباره توی آن کلهپاچه میگفت این میبینید چیه؟ چشم اوست، چشم فرماندهتان است، دوباره میگذاشت توی دهنش شروع میکرد خوردن. یک بلایی به سر اینها آورد، خلاصه گفت اینها را بگیرید بیندازید توی زندان تا بعدازظهر ان شاء الله کلهپاچه اینها را درست میکنیم. بعدازظهر که شد گفت در زندان را باز بکنید، اینها را یک جوری فراری بدهید که بروند. فراری بدهند بروند که چی بشود؟ آقا صبح گرفتیشان، این جوری زجرکششان کردی حالا فراری بدهی. گفت اینها الان میروند این حرف توی سپاه دشمن، توی لشگر دشمن میپیچید. این باعث تضعیف روحیه میشود. ما اسلحه که نداریم آنها را بکشیم، اما یک جوری میترسانیمشان که خودشان دیگه جرأت نکنند با ما بجنگند. میگفت اتفاقاً فرداشب میگفت این بچههای گروه مخابرات که رادیوهای عراق را گوش میکردند و بیسیمچی بودند و بیسیمهای عراق را کنترل میکردند میگفت این بیسیمچیهای عراقی به هم میگفتند که آره میگویند ایرانیها هر فرماندهی را که بگیرند کلهاش را میپزند و میخورند. این جوری رعب انداخته بود توی دل دشمن. این یکی دیگه از صحنههای زندگی شاهرخ ضرغام است. خب دیگه چی؟ دیگه چه هنری داشت این شاهرخ ضرغام؟ یک عکس او را ببینید، این تصویر تصویر شاهرخ ضرغام است، این هم مطلبی است که توی شبکههای خبری رادیو عراق پخش میشد، گفته بودند، عکس شاهرخ را هم نشان میدادند میگفتند این یک غول آدمخوار است، هر آدمی را که بگیرد میخورد. این شاهرخ ضرغام است، به او هم میآید که آدم بخورد، نه بچهها؟ یک جلاد است، بعد برای سرش جایزه گذاشته بودند، چقدر؟ یازده هزار دینار برای سر شاهرخ جایزه گذاشته بودند، گفتند هر کسی بتواند او را بگیرد ما برای او جایزه قائل میشویم. خب این هم یک صحنه. برویم جلوتر ببینیم این شاهرخ فقط تا جبهه رفت یا بالاتر هم رفت. بله شاهرخی که اهل همه جور خلاف بود رفت توی جنگ، توی جنگ ما امکاناتی که داشتیم امکانات کمی بود، خانمها شما میدانید برد آرپیجی چقدره، برد موشک تانک چقدره؟ این را میدانید؟ تانک میگویند تا ... یعنی حالا این تانکهایی که توی چیز بود، حالا این تانکهای جدید که آمده که خب بردش بیشتر است. تانکهایی که توی جنگ ما داشتیم برد موشک آن سه هزار متر بود، برد مفید آن سه هزار متر بود، یعنی تا سه هزار متر را دقیق میزد، آرپیجی چقدر را میزد؟ دویست متر. یعنی یک آرپیجیزن اگر بخواهد یک تانک دشمن را هدف قرار بدهد چقدر باید به تانک نزدیکتر بشود تا بتواند تازه بزند؟ به دویست متری برود، توی برد مفید گلوله تانک برود، دو هزار و هشتصد متر توی برد مفید تانک باید برود، دو هزار و هشتصد متر آن میتواند بزند، تو نمیتوانی بزنی. باید برود نزدیک بشود به آن بعد بزند. لذا اگر توی فیلمها دیده باشید غالباً چه کار میکردند؟ باید مخفی میشدند یک جایی تا تانک نزدیک بشود وگرنه شما توی دو هزار و هشتصد متر هر چقدر هم که مهارت داشته باشی بدوید و این ور و آن ور بروی باز راننده تانک و موشکانداز تانک میزند، اینها مخفی میشدند. بعد چه اتفاقی میافتد؟ رفقا میدانید... حالا چون برای دانشآموزها هست میگویم رفقا میدانید. آقا میدانید از یک جا که شلیک میکند آن کسی که آرپیجی میزند از یک جا شلیک کرد بعد فوری میرود یک جای دیگه؟ علتش این است که آرپیجی از پشت اگر دیده باشید یک شعلهای میدهد بیرون، این شعلهاش بین سه تا پنج متر شعله دارد. وقتی این شعله زیاد حالا یا خود شعله یا گرد و خاکی که بلند میکند کاملاً جای آرپیجیزن معلوم میشود لذا آرپیجیزن یک دانه اسلحه که از این جا گرفت، یک دانه شلیک که کرد بعدی را میرود یک جای دیگه، وگرنه آن جای قبلیاش لو رفته. حالا جناب آقای شاهرخ ضرغام ما آرپیجیزن است، این داستانش را البته چون یک مقدار داستانش دقیق است و احساسی هم هست حتماً توی همین کتاب حرّ انقلاب اسلامی ببینید که بتوانید دقیق تعریف کنید. این کتاب شاهرخ ضرغام حالا یا اول کلاس یا آخر کلاس، شاهرخ حرّ انقلاب اسلامی، انتشاراتش هم انتشارات پیام آزادی است.
شاهرخ ضرغام بعد از این که چند تا تانک را مورد هدف قرار میدهد میگوید یک دفعه یکی از تانکها، تا شاهرخ بلند شد روی خاکریز که بخواهد شلیک بکند، قبل از این که او شلیک بکند گلوله تانک به سینهاش خورد و بالا تنه او پودر شد و از بین رفت، فقط پایین تنهاش ماند آن را هم چون ما عقبنشینی کردیم نتوانستیم برگرداندیم به سمت عقب، شاهرخ ضرغام بدنش سالها ماند و بعد بدنش را برگرداندند. توی کلیپ بعدی چون یک چیزی است که ایراد دارد من هم دسترسی نداشتم به امیر بیان که فایل اصلیاش را بگیرم، یک مصاحبهای است که با شاهرخ ضرغام کردند آن را هم ببینید و توضیحاتی دارد که میتوانید... برویم فایل بعدی.
خب سؤالی که این جا مطرح این است که چی شد شاهرخ محافظ کاباره شد شهید شاهرخ ضرغام؟ حرّ انقلاب اسلامی؟ این مهمتر است. مهم این داستانهایی نیست که تعریف کردم تا حالا، اینها هم خوب بود اما مهمتر این است چی شد شاهرخ شد شهید؟ شهید به چه مقامی میرسد رفقا؟ از مقام شهید میتوانید بگویید؟ چی بگوییم از مقام شهید؟ بلند بگویید، یکی یکی دست بلند کنید.
ـ اولین کسی که وارد بهشت میشود.
اولین کسی که وارد بهشت میشود، دیگه چی بگوییم؟ به مقام قرب الی الله میرسد، دیگه چی بگوییم؟ در نزد خدا روزی میخورد، دیگه چی؟ شفاعت میکنند، مقام شفاعت دارند، گناهان خودشان بخشیده میشود، مقام شفاعت دارند، به مقام قرب الهی میرسند، در نزد پروردگرشان روزی میخورند، بعضی از شهداء را توی خواب دیدند اینها عین روایات ما است و فقط خواب نیست،گفته ما هر هفته خدمت اباعبدالله الحسین میرسیم، ما این جا خیلی کیف میکنیم تازه برای اباعبدالله الحسین یک روضهای بگیریم توی مجلس عزای اباعبدالله شرکت بکنیم، آنها میروند پیش خود اباعبدالله، این را برای خود شما خانمها میگویم، این را حتماً شنیدید گفته توی طول هفته بعضیها هر شب خدمت اباعبدالله الحسین میرسند، هر شب اباعبدالله الحسین به یک نفر میگوید تو پاشو داستان شهادتت را تعریف بکن، یعنی روایتگری کن که ببینم چی شد تو به شهادت رسیدی، میگوید شب جمعه که میشود ما رو میکنیم به اباعبدالله آقا جان ما عاشورا نبودیم حالا شما بگویید چی شد توی کربلا، اباعبدالله هر هفته قصه یکی از شهدای کربلا را تا شهادتش تعریف میکند، چه مقامی دارد شهید؟ از زبان اباعبدالله بشنود که چی شده، آقا جان حالا شاید به ظاهر جنگ تمام شده اما ما را هم به مقام شهادت که مقام کمی نیست، آن را هم قسمت ما بکن، میشود یک روزی هم این طوری جنازه ما را روی دست بگیرند بگویند این شهید از شهدایی است که گروه شهیدین، از بچههای شهیدین است، زحمت کشید تا به شهادت رسید و آقا و مولایمان صاحب الزمان قبولش کرد، ان شاءالله ما هم جزو اینها باشیم.
چی شد شاهرخ خلافکار شد شهید؟ این مهم است، این را باید بررسی کنیم رفقا که توی محرم هستیم. یک بار همان قبل از انقلاب، شاهرخ گفتم اهل همه خلافها بود، قبل از انقلاب دمدمهای انقلاب میگویند ساواک این گروههای گنده لاتهای تهران، این جزو گنده لاتهای تهران بوده. لاتهای تهران را جمع کرد گفت ببینید این مردم ریختند توی خیابانها و دارند بر علیه شاه شعار میدهند. خب ما از شما میخواهیم اگر دیدید مردم آمدند توی خیابان بگیرید و بزنید و جمعشان کنید. همه گنده لاتها گفتند ما که همه را میزنیم حالا این دفعه به خاطر شما میزنیم پولش را هم میگیریم، خیلی خوب است. میگفت هر کسی از آنها میرفت میگفت آقا مثلاً من این قدر شاگرد دارم، این قدر مرید دارم، تعداد نفراتش این قدر میشود، من میتوانم این خیابان تهران را قرق بکنم، چقدر پولش میشود پولش را میگرفت و میرفت. به شاهرخ گفتند شاهرخ تو چه کار میکنی؟ گفت یک ذره فکر کنم، فکر کرد گفت الان محرم است، مردم به خاطر اباعبدالله میآیند بیرون و حالا چهار تا شعار هم میدهند، چهار تا فحش هم به شاه میدهند یعنی من الان عاشقهای اباعبدالله را، سینهزنهای اباعبدالله را بزنم؟ گفت نه حالا ما بعد از محرم میآییم، صبر کن بگذار محرم لااقل این گناه را توی محرم انجام نمیدهیم، وقتی به او گفتند گفت الان محرم است صبر کنید بعد از محرم، توی محرم من کاری انجام نمیدهم، یعنی با وجود این که لات بود، احتیاج به پول داشت، پول برای او خیلی مهم بود اما گفت به خاطر اباعبدالله الحسین این کار را انجام نمیدهم. یک کار برای ابا عبدالله انجام میدهم. از یک پول آماده، از یک گناه آماده گذشت پولش را هم نگرفت، گفت حالا باشد تا محرم را صبر بکنیم. رفقا برای خیلی از ما زمینه گناه فراهم میشود، لااقل توی محرم تو که پیراهن مشکی پوشیدی، تو که عزاداری میکنی، تو که زیارت عاشورا میخوانی، توی این محرم و صفر لااقل بیا این گناه را بگذاریم کنار تا بعدش خدا بزرگ است و اتفاقاً همین شد سبب هدایت شاهرخ. شاهرخ چه کار کرد؟ این کاری که انجام داد یک کم که رفت جلوتر حالا شاهرخ خودش یک هیأت راه انداخته بود، خودش هیأت راه انداخت، هیأت عزاداری جواد الائمه، آمد توی خیابانها. میگویند روز عاشورا که شد شاهرخ حال عجیبی داشت، یک کار برای اباعبدالله کرده بود، اباعبدالله هم یک حال خوشی به او داده، روز عاشورا که شد... بچهها دیدید گاهی از اوقات آدم یک حال عجیبی دارد؟ اصلاً همین طوری میرود نماز میخواند اشکش قطره به قطره روی صورتش جاری میشود، یک زیارت عاشورا گاهی اوقات یک زیارت عاشورای معمولی همین زیارت عاشورایی که همیشه میخواندید اما این دفعه که داری میخوانی خیلی حال بهتری داری، برای شما پیش آمده رفقا؟ خب بعض که نگاه میکنی میبینی این ثمره کار خوبی است که کردی، حالا اگر آن کار خوب را ادامه بدهی حال بهتری پیدا میکنی، شاهرخ ضرغام یک مرحله کار را انجام داده، ابا عبدالله الحسین دستش را گرفته میگویند به روز عاشورا خیلی حال خوشی داشت، میگویند دو دستی وسط هیأت سینه میزد و میرفت و مراقب نظم هیأت بود و یک حال عجیبی داشت. آن روز میگوید چه کار کرد؟ کاری که آن روز شاهرخ انجام داد که دوباره زمینه هدایتش را بیشتر آماده کرد این بود که روز عاشورا میگوید همه رفتند و فقط به فکر سینهزنی بودند، این یک کمی آمد پیش حاج آقا نشست گفت حاج آقا بگو ببینم این آقای خمینی که میگویند چیه؟ جریانش چیه، برای ما یک کمی توضیح میدهی؟ شروع کرد امام جماعتشان هم... آن حاج آقا شروع کرد برای آنها در مورد چی صحبت کردن؟ در مورد امام، اهداف امام. شما باز این جا میتوانید یک سری از اهداف استکبار ستیزی امام را بگویید، چون آن روحانی هم اتفاقاً در مورد ظلمناپذیر بودن شروع کرده صحبت کردن، یعنی موضوع اصلاً همین بوده. شما میتوانید از اهداف امام یک بخشی را این جا در مورد استکبار ستیزی امام مطرح بکنید، حالا یک چند تا جمله را ما از آن چیز میگوییم، از آن واقعیتی که وجود داشته بقیه را هم یک مقدار زمینه بعد پیدا میشود که در مورد آن صحبت بکنیم. آن حاج آقا شروع کرد گفت که این امام مگر چی گفته؟ امام تنها چیزی که میگوید میگوید آقا چرا پولهای این مملکت باید برود کجا؟ باید برود توی یک کشور دیگه به نفع اسرائیل خرج بشود، به ایران قبل از انقلاب میگفتند برادر... اخ الیهود، برادر یهود. چرا؟ چون بنزین هواپیماهای اسرائیلی را ما مجانی به آنها میدادیم. این را که گفتیم فوری بچهها یک سؤال به ذهنشان میآید، چه سؤالی توی ذهنشان میآید؟ به نظرتان چه سؤالی توی ذهنشان میآید؟
ـ چرا مجانی به آنها میداد.
ـ چرا کسی نیست جلوی آنها را بگیرد.
نه، حالا بیایید توی همین زمان خودمان، الان ما داریم به کجا کمک میکنیم؟ به فلسطین، لبنان، یمن، اینها را ما داریم کمک میکنیم، عراق، سوریه، ما اینها را داریم کمک میکنیم دیگه چه فرقی کرد، قبل از آن به یک کشور دیگه بود الان هم به یک کشور دیگه. این سؤال فوری توی ذهن بچهها میآید. شما میتوانید سؤال را هم خودتان مطرح بکنید و شروع کنید جواب دادن. اولاً... اول سؤال را برای بچهها جا بیندازید، مخصوصاً اگر بچههای دبیرستانی هستند یعنی هرچه سن بالاتر است، هر چی سن بالاتر هست این سؤال بیشتر توی ذهنها، قشنگ شما جا بیندازد، چون این سؤال را ده بار، صد بار شنیدند، این سؤال را برای آنها بگویید بعد که قشنگ سؤال را گفتید یعنی میگویید آقا ما برق داریم به عراق مجانی میدهیم، بعد جواب بدهید ما مجانی نمیدهیم، از جنوب کشور که کارون هست ما آب زیاد داریم، برق زیاد داریم به آنها میدهیم از شمال کشور یعنی توی تبریز برق را از آنها میگیریم. پس مبادله داریم میکنیم. سوریه؟ سوریه ما داریم اولاً محصولاتمان را به آنها میفروشیم، یمن؛ آقا موشکهایی که دارند میزنند موشکها مال ماست، بله آقا مال ماست ما داریم میدهیم ولی داریم به آنها میفروشیم، پول نفت آنها دارند ما داریم به آنها میفروشیم پولش را میگیریم. فکر کردید مجانی میدهیم، بچههای ما چرا میروند.... حالا من اینها را تند تند میگویم شما مفصل اینها را جواب میدهید دیگه. بچههای ما دارند میروند توی فلسطین میجنگند، توی سوریه دارند میروند میجنگند، بله شما که دیدید اگر نرویم آن جا بجنگیم کجا باید بجنگیم؟
ـ ؟؟؟
نه، کردستان قبلاً بود، کجا؟ تهران. کجای تهران؟ توی مجلس، کجای مجلس؟ آقا میخواستند بروند توی صحن علنی مجلس. خدا خیر بدهد بچههای سپاه را، یک نفر از جانش گذشت درب آهنی ورودی را بست وگرنه اینها رفته بودند توی صحن... پس ما اگر هزار کیلومتر آن ورتر نجنگیم باید توی تهران توی صحن علنی مجلس بجنگیم. دیدید که آمدند، ما قبلاً میگفتیم باور نمیکردید، دیدید آمدند، دیدید خیلی هم کار سختی نبود. دیدید توی مرقد امام آمدند، هیچ کسی هم جلودارشان نبود. خب پس این سؤال فوری میآید، اتفاقاً ما میگوییم که این سؤال بیاید، یعنی از قبل برنامهریزی کردیم که این سؤال بیاید جوابش بدهیم. بعد دوباره در مورد استکبار ستیزی ادامه میدهیم، امام میگفت که آقا ما باید دشمن اصلیمان را تشخیص بدهیم، دشمن اصلی من سنی نیست که شما توی منطقه استان کرمان رفتید که اهل سنت هم هستند توی بعضی از نقاط. دشمن اصلی من سنی نیست، بعضیها اشتباه گرفتن توی هیأتها و فقط به دنبال لعن کردن هستند، این را هم بگویید، اینها را دوباره نقد چی داریم میکنیم؟ نقد طائفه آقای شیرازی، سید صادق شیرازی، ؟؟؟ کار لعن کردن، دشمن اصلیمان را باید ببینیم و باید دید که چرا وهابیت این همه با شیعه مخالفت دارد اما یک دانه موشک به سمت اسرائیل شلیک نکرده؟ معلوم است آن به نفعش است، یعنی آنها با هم دستشان توی یک کاسه است، هزاران شیعه را سر بریدند اما یک دانه یهودی را تا حالا کشتند؟ نه. حالا لااقل دو تا یهودی هم بکشید ما دلمان خوش باشد لااقل، در مورد مثلاً وهابیت مهدش کجاست؟ مهدش توی کشور... حالا یک بخشی از آن توی افغانستان و پاکستان است، یک بخشی از آن، ریشههای وهابیت توی کدام کشور است؟ عربستان. مگر شما نمیگویید شیعهها کارهای خلاف شرع انجام میدهند؟ چرا کارهایی که پادشاه عربستان انجام میدهد آنها کارهای خلاف شرع نیست؟ یک نکته بگویم، حالا اینها را همه جا نمیشود گفت ولی مثلاً حالا موقعی که توی دوره آقای خاتمی ولیعهد عربستان آمد ایران، میدانید با چند تا هواپیما آمد؟ سه تا هواپیما. هواپیمای اول خودش و خانوادهاش، هواپیمای دوم تجهیزات آشپزی با خودش آورده، توی ایران خب غذا نبود با خودش آورده بود، هواپیمای سوم چی بود؟ حرمسرای او بود که با خودش آورده. یک هواپیما با خودش حرمسرا را آورده بود. خب چرا وهابیتی که توی ؟؟ عربستان بر علیه ؟؟؟ قیام نمیکنند، چرا ؟؟ را نمیبینند و هیچی برای آنها نیست. وقتی آنها میروند با رئیس جمهور مینشیند و مشروب میخورد مگر مخالف صریح آیه قرآن عمل نکرده، چرا در مقابلش قیام نمیکنند؟ شما این استکبار ستیزی، اینها را توی مدرسه این جا وسط یک کلیپ، ببینید من ده دقیقه است دارم صحبت میکنم هیچ کلیپی عوض نشده، چون این را گفتم وسیله کمک آموزشی است، من کمک میگیریم بچهها را تا دوباره دیدم دارند خسته میشوند برمیگردم این جا. خب کاری که جناب شاهرخ ضرغام انجام داده بود چی بود؟ نشست پای صحبت یک عالم دینی شروع کرد با او حرف زدن و با او صحبت کردن که ببیند من وظیفهام امروز چیه، چی کار باید بکنم؟ آن غیرتی که داشت شاهرخ ضرغام آن را تبدیل کرد به چی؟ به یک کسی که ما توی تاریخ خودمان هم داریم، کیه آن؟ حر. حرّ را داستانش را شنیدید، توی محرم است شما دارید میگویید دیگه. مثلاً چون حرّ روزش روز اول و دوم است شما احتمالاً گذشته روز حرّ یا این که مثلاً همان روزها دارید تعریف میکنید. بچهها مثلاً امروز که روز اول محرم است یا روز دوم محرم است روز ورود به کربلا است و معروف است به روز کی؟ روضه کی را میخوانند؟ حر بن یزید ریاحی. حرّ یک نفر بود که روز عاشورا او را دیدم، دیدم بدنش دارد میلرزد، گفتم حر تو خیلی آدم قویای بودی، قبل از این که عمر سعد بیاید تو فرمانده لشگر بودی، اگر از من میپرسیدند میگفتند کی از همه قدرت بیشتری دارد میگفتم کی؟ تو. اما خجالت بکش تو فرمانده لشگر بودی با این همه سابقه جنگ از جنگ با یک جمع کوچک، اینها مگر چند تا هستند مگر، بابا اینها همهاش هفتاد و دو تا بیشتر نیستند. تو از اینها داری میترسی، داری میلرزی؟ حر چی جواب داد؟ گفت نه، من از اینها نمیترسم من خودم را بین چی میبینم؟ بهشت و جهنم. این طرف ابا عبدالله الحسین است، این طرف پسر فاطمه است. یک کسی که خودم یا دیدم یا شنیدم که پیامبر لبهایش را میبوسیده، این طرف اوست، من الان باید تصمیم بگیرم یا بهشتی بشوم و بروم کنار ابا عبدالله الحسین و بمیرم در ظاهر، یا این که باید جهنمی بشوم، این طرف؟؟؟ ولو این که من یک چیزهایی به دست میآورم اما میدانم که جهنم است. خودشان میدانستند که من باید تصمیم بگیرم. گفتند آقا خیلی از اوقات توی زندگی ما پیش میآید که باید بین دو تا کار تصمیم بگیریم. مهم این است که توی آن لحظه بزنگاه من چه تصمیمی بگیرم؛ بشوم بهشتی یا بشوم جهنمی. خیلی حواسم را جمع کنم، گاهی از اوقات فکر میکنیم دیدن یک دانه فیلم... توی آن لحظهای که اولین بار داری این گناه را شروع میکنی به دیدن این ؟؟؟ ارتباط با آن نامحرم این اولش... اتفاقاً دیدید آن موقعها آدم استرس زیاد دارد. بعضیها بعد از یک مدت دیگه گناه برای آنها عادی میشود. دیدید گناه برای بعضیها عادی شده. شما که الحمدلله گناه برای شما عادی نشده، وقتی میخواهد با یک نامحرمی حرف بزند صورتش سرخ میشود، ضربان قلبش تند تند میزند، او هنوز نشان میدهد که خدا دوستت دارد، هنوز گناه برای تو عادی نشده، هنوز توی آن مرز تصمیم گرفتن هستی، حالا که هنوز توی این مرز هستی و از این مرز نگذشتی حالا بیا و به خاطر خدا و به خاطر ابا عبدالله این کار را انجام نده. تصمیمگیری است من باید جرأت این را داشته باشم. توی سپاه عمر سعد سی هزار نفر بودند، غالبشان هم اباعبدالله الحسین را میشناختند، هر کسی هم که نمیشناخت ابا عبدالله الحسین خودش آمد ایستاد و گفت من پسر فاطمهام، گفت من پسر پیغمبر شما هستم، گفت من پسر امیرالمؤمنین هستم، شناختند، نمیشود کسی بگوید نشناختم، ولی چی را انتخاب کرد، میگفت آقا این دو روزه دنیا فعلاً این چند روز چی بود؟؟؟ یعنی دنیایشان را انتخاب کردند. و یکی میرود به ته جهنم، یکی هم از ته جهنم میرود به اوج بهشت. آن وقت این شاهرخ ضرغام ما وقتی قبول کرد که در کنار ابا عبدالله بماند و سر مفاهیم و آن پیمانی که با ابا عبدالله بسته بماند میگویند دو سه روز بعد از عاشورا، مادرش میگوید یک روز آمد خانه به من گفت که پاشو برویم میخواهیم برویم مشهد، گفتم کجا؟ گفت مشهد. آخه شاهرخ گنده لات بود، شاهرخ و مشهد؟ آمد به مادرش گفت پاشو برویم مشهد، گفت جدی میگویی؟ گفت آره، گفتم کی؟ گفت بلیط گرفتم برای دو ساعت دیگه، حرکت کردیم رفتیم مشهد. برادرش این خاطره را تعریف میکند، باز توی همین کتاب هست، میگوید رفتیم مشهد، میگوید وقتی رفتیم مشهد دیدم این موقعی که خواست برود حرم تنهایی پا شد داشت میرفت حرم، بعد از این که او رفت من هم رفتم، از دور رفتم ببینم این شاهرخ که تا حالا کاری به حرم نداشت حالا الان برای چی آمده حرم و حالش چه جوری است، میگوید رفتم دیدم از در که رفت داخل، رفت توی سقاخانه اسماعیل طلا، میگوید رفت گرفت نشست، رو به ضریح امام رضا نشست، بچهها بیایید یک سلام به امام رضا بدهیم، اگر بلد بودید آن جا صلوات خاصه را بخوانید. اشکال ندارد، حالا این که کلاس است ما داریم اجرا میکنیم. بچههایی میآیید ما هم یک سلام به امام رضا بدهیم. اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلوة کثیرة تامة زاکیةً متواسلةً متواترةً مترادفةً کأفضل ما صلیت علی احدٍ من اولیائک، میگوید دیدم همین طوری که نشسته دارد با امام رضا صحبت میکند شانههایش میلرزد. میگوید رفتم نزدیکتر، پشت او نشسته بودم، او صدای من را نمیشنید، متوجه من نبود. دیدم رو کرده به امام رضا هی میگوید امام رضا به دادم برس، من عمرم را تباه کردم، خدایا غلط کردم، بد کردم، اما آمدم توبه کنم، پشیمانم. گفتم خب کیه که تا حالا گناه انجام نداده باشد، ماها که معصوم نیستیم، همهمان بالاخره یک گناههایی ممکن است انجام داده باشیم، رفقا امام مهم این است که من بروم در خانه خدا، با وساطت امام رضا یا همین الان به وساطت کی؟ امام حسین علیه السلام، بگویم امام حسین کمکم کن، بگذار من هم مثل حر شما، من هم توبه کنم و برگردم. بچهها ما یک اشتباهاتی انجام دادیم خدا هم آبروی ما را نبرده. اما حالا که خدا آبروی ما را نبرده تا کسی نفهمیده، تا سنمان بالا نرفته، میتوانیم برگردیم بیا به خدا بگو همین جوری که الان هست، همین جا توی همین کلاس... لازم نیست حتماً توی یک جلسهای باشد، یک جلسه زیارت عاشورا و دعایی باشد، همین جا که الان شما نشستی توی دلت بگویی خدا قبول میکند، میگویی خدایا ببین من یک غلطهایی کردم، خدایا بد کردم. خودم که میدانم، پشیمانم، چه کار کنم به خاطر جوانیام، به خاطر نوجوانیام اشتباه کردم دیگه، عمرم را تباه کردم، خدایا خودت کمکم کن، دیگه حالا شما بهتر از من میتوانید این جا... دیگه من فکر میکنم بس است، حالا شما هم به اقتضای کلاس باید این کار را انجام بدهید، میتوانید این جا دوباره در مورد موضوع توبه با بچهها بیشتر صحبت کنید.
خب تا این جا وقتی اینها را میگوییم یک برمیگردد میگوید خب پس حالا میشود دنیا را یک جور دیگری را نگاه کرد، حالا ما داشتیم اینها را میگفتیم، یک دفعه یکی برمیگردد میگوید حاج آقا ببین باز دوباره محرم شد و شما آمدید توی کلاس ما و باز شروع کردید یک حرفهایی را بیان کردن، حاج آقا دنیا پیشرفت کرده، الان زمان این حرفها گذشته، عصر عصر تکنولوژی است، الان دیگه مردم از ویلای شما هم رد کردند و رفته، الان دنبال این هستند که چه کار بکنند؟
ـ ؟؟؟
توی کره ما دارند دنبال این میگردند که یک ویلایی آن جا داشته باشند. بعد شما آمدید دوباره توی کلاس میگویید هزار و چهارصد سال پیش شخصی داشتیم به نام حسین(ع) قیام کرد، این جا دیگه میتوانید از این کارها انجام بدهید بالاخره اشک بچهها را گرفتید تمام شده حالا میخواهید دوباره برگردانید دوباره از اول که دوباره از اول شروع کنید تا دوباره برسید آن جا. چون آن جا یک ذره شیرین کاری انجام میدهید بچهها خستگیشان در برود. آره دیگه این زمانها گذشته حاج آقا ولش کن. اما نه، بچهها ببینید حالا درسته شما این حرفها را میزنید اما واقعیت این است که حالا درسته این عصر عصر تکنولوژی است، اما این تکنولوژی را از کجا گرفتند؟ این تکنولوژی را میدانید اینها غالباً از همین موجوداتی که خدا برای ماها خلق کرده بود درست کردند، من همین جا لحظه نگهش دارم، فقط خانمها، خواهشاً شما خودتان میروید سر کلاسها برای دانشآموزها صحبت میکنید دیگه، درسته؟ البته الان واقعش این است که ردیف آخر کلاس ما این طوری نیست ولی اگر آن ردیف آخر یک نفر بخوابد میبینید یا نمیبینید؟ میبینید. اگر آن ردیف آخر یک نفر با موبایلش باز بکند چی؟ خیلی خب. فقط همین میخواستم بدانم که دیده میشود، نمیشود. خب غالب این تکنولوژیهایی که... البته من عرض کردم ردیف آخر کلاس ما این طوری نیست. بعد آن وقت جسارت به ردیف آخر نباشد. ما البته جسارت به بقیه ردیفها هم نمیخواستیم بکنیم. غالب تکنولوژیهایی که گرفته شده و هست توی عالم از این جا بحث را دوباره عوض میکنیم از اول گویا ما یک بحثی را داریم ارائه میدهیم. غالب این تکنولوژیها از چی گرفته شده؟ از چیزهایی گرفته شده که خدا آنها را آفریده. مثلاً این چیه؟ پهباد است، پهباد را از چی گرفتند؟ عقاب. دقیقاً دقت کردید چقدر شبیه عقاب است. دیگه چی؟ مثلاً بهترین لنزهای دوربین، بهترین دوربینها اصلاً، دوربینها با چی قابل مقایسه است؟ چشم. دقت کردید خانمها خدا توی این چشم چه جوری هنرنمایی کرده. این دستتان را بگیرید، من حالا توی کلاس با بچهها به خاطر این که یک مقدار باید خستگیشان در برود. این دستتان را بگیرید این طوری بزنید روی چشمهایتان، بزنید نترسید. به چشمتان هیچ آسیبی نمیرسد، خدا قدرتنمایی کرده، این چشم را یک ذره گذاشته عقب گفت این چشم خیلی حساس است اگر شما به آن بخورید، بخورید زمین این چشم آسیب میبیند، گذاشته عقب این چشم... دست را میزنید من الان دارم قشنگ شما را میبینم. خدا همین یک ذره عجیب قدرتنمایی کرده. من الان این جلو را نگاه میکنم بلافاصله سرم را میآورم عقب دورترین نقطه را میتوانم بخوانم. شما کدام دوربین را میبینید و اطلاع دارید، من توی مدرسهای بوده که رشتهشان هنر بوده این را هم گفتم. آنها گفتند نه ما چنین دوربینی نداریم، دوربین طول میکشد تا چند ثانیه لااقل طول میکشد تا دوباره بتواند از این جا برود و آن دور را دوباره ببیند. یعنی این باید سیستم آن هماهنگ باشد. چشم ما بدون این که زمانی ببرد بلافاصله آن عقب را میبیند. توی چشم دقت کردید... حالا باز این جا شما میتوانید این بحثهای مثلاً چیز را بگویید. بحثهایی که مربوط به چشم هست را، یعنی من در یک بخشی اطلاعاتی را که باز شما مطالعه بکنید من یک مقدار خوف زمان دارم میخواهم تندتر از این جا رد بشویم و برویم تا بتوانم آخر مطالبم را عرض کنم و برگردم و توضیح بیشتری را هم عرض کنم. یک مقدار در مورد سیستم چشم میتوانید این جا صحبت بکنید، خودتان مطالعه بکنید در مورد این. خب از چشم چی را میخواهم بگوییم؟ میخواهیم بگوییم ببینید همه پیشرفت بشریت هم در مقابل آن چیزی که خداوند آن را آفریده ناچیز است. خیلی کم است، بهترین چیزها را... به این برج نگاه بکنید، به این برج نگاه کنید، این فیلمی است که ما پخش میکنیم، دیگه من الان پخش نمیکنم این برج را. این برج چیه؟
ـ ایفل.
شبیه چیه؟ دقت کنید یک کم.
ـ ؟؟؟
نه، شبیه پاهای زرافه است. بدنش، حالا توی این کلیپی هم که هست توضیح میدهد، شبیه پاهای زرافه و گردن زرافه است. حالا الان که گفتم دقت بکنید این جور هست یا نیست؟ حالا چون شما بعداً باید توی مدرسه جواب بدهید، دقت کنید ببینید همین طوری که تار افتاده همین طور هست یا نیست؟ از دور همین طوری است یعنی از آن سیستم کمک گرفتند حالا توضیحاتی هم دارد دوباره این را ببینید. یعنی روی سیستمی که توی جامعه، توی حیوانات هست از آن برای چی کمک گرفتند؟ برای این که بتوانند اشیایی را به وجود بیاورند از طبیعت کمک گرفته شده.
من یک سری از چیزها را حذف میکنم که زودتر بتوانیم برسیم به... این جا در مورد بدن یک مقدار توضیح میدهیم، قسمتهای مختلف بدن آورده شده این کلیپ را بعداً به شما میدهند و شما میتوانید از آن استفاده بکنید، میتوانید اینها را توضیح بدهید. البته یک نکته را بگویم، ببینید این عباراتی که آورده شده از دعای عرفه ابا عبدالله الحسین هست اینها را اگر دیدی دانشآموزها یعنی مثلاً فضای کلاستان نمیکشد شما هم همین طوری که من رد شدم و رفتم، شما هم همین را به دانشآموزها میگویید، یعنی میگویید خب دیگه من الان خیلی مطالب دیگه دارم که نمیتوانم بگویم یعنی آنها مهمتر است، اینها را رد بشوید و بروید. شما دقیقاً همین کار را انجام بدهید، بگویید اینها کلمات ابا عبدالله الحسین است که در مورد اعضای بدن آمده و توضیح داده حالا کلیپهای مهمتر یعنی اسلایدهای مهمتری هست میرویم جلو. مثلاً یکی از اسلایدهایی که حتماً توضیح بدهید برای دانشآموزها جذاب هست این حرکت قلب است. بچهها میدانید این قلب سنوبری شکلی که، کاج مانندی که توی بدن ما هست در هر دقیقه حدوداً چند بار میزند؟ میانگین، فرق میکند بچهها بیشتر است، مسنها کمتر است، اما میانگین حدود هفتاد بار میزند، خب اگر حدوداً هفتاد بار بزند در یک دقیقه هفتاد بار، در ساعت چند تا میشود؟
ـ چهار هزار و دویست.
در یک شبانه و روز چقدر میشود.
ـ صد هزار و هشتصد.
من اینها را چک کردم همین امروز با ماشین حساب. چون این فایل قدیمی بود دوباره چک کردم که اشتباه نگفته باشم اینها. در شبانه روز صد هزار و هشتصد تا میزند. در یک سال چقدر میزند؟ سی و شش میلیون و ... این سی و شش میلیون را که گفتم به نوع گفتن من هم دقت بکنید. حتماً این دعدد را دقت کنید آن جا گیر نکنید که بیایید بگویید این سه تا صفر، یعنی من الان سی و شش میلیون را خودم گفتم بقیهاش را شما میفرمایید. برای بچهها هم همین طور است، یعنی عدد را اگر اشتباه بگویید چه اتفاقی میافتد؟ یک دفعه کلاس منفجر میشود. بعد حالا شما فایلی که به شما دادند من نرسیدم درست بکنم فایلم. این تا یک سال را ما آمدیم، درسته؟ بعد توی بعدی میآید میگوید که انسان هنوز نتوانسته چنین چیزی را درست بکند. شما بعدی وقتی فایل را به شما دادند یا قبلش درست میکنیم و به شما میدهیم بعد بگویید عمر متوسط یک انسان چقدر میشود؟ فرض میکنیم میشود هفتاد سال، این هفتاد را باید ضرب بکنیم در سی و شش میلیون و هفتصد و نود و دو هزار ببینیم چقدر میشود. دوباره آن عددش را میآوریم. میگوییم خب یک قلبی توی بدن انسان درست کرده تا آخر عمر این قلب مثل ساعت کار میکند. شما چی را میشناسید این طور دقیق بتواند کار بکند و روزی چقدر خون را توی بدن پمپاژ میکنید. میدانید چقدر خون توی بدن شما پمپاژ میشود؟ حجم بسیار بالایی، مثلاً چند ده هزار لیتر است. دوباره توی کلیپ بعدی این توضیح داده میشود که چند ده هزار لیتر این جا پمپاژ میشود توی بدن شما.
خب این نشان میدهد خداوند برای همه بدن ما برنامهریزی کرده، وجود ما این طور نبود که به صورت اتفاقی درست بشود، یعنی میشود یک چیزی به صورت اتفاقی... این جا میتوانید نقد بینگبنگ بکنید یعنی اتفاق بزرگ. اتفاق بزرگ چی میگوید دانشآموزان؟ بچهها چی میگوید این اتفاق بزرگ؟ بینگبنگ یعنی چی؟ کی شنیده؟
ـ ؟؟؟
بر اثر یک انفجار بزرگ، یعنی چی؟ یعنی یک انفجار اتفاق افتاد بعد شروع میکنیم یک مقدار در مورد آن توضیح میدهیم بعد از این که مقدار در مورد آن توضیح میدهیم میگوییم مثل این میماند که شما یک مقدار وسائل مثلاً سیم آوردید گذاشتید این جا یک مقدار هم میخ گذاشتید کنارش، یک مقدار هم مثلاً چندتا باطری هم گذاشتید فردا آمدید میبینید که عجب چه چیزی درست شده این جا، عجب اتفاقی است، این زمین لرزهای که آمد چقدر قدرت داشت، آمده یک تلویزیون را این جا به وجود آورده، بارکالله عجب زمین لرزهای بود، یک تلویزیون یک دفعه درست شد، آن سیمهایی که این جا بود به هم پیچیده شده بعد یک سری مثلاً خازن و یک سری مقاومت و یک دانه هم صفحه شیشهای بود و اینها همه کنار هم دیگه شد، عجب السیدی قشنگی شد، چقدر مثلاً اتفاق بزرگی بود. نه، رفقا این طوری که نمیشود که، بعد آن وقت شما یعنی همه این مقدماتی که ما این جا گفتیم برای این بود که ما بگوییم این نظمی که توی عالم حاکم است به صورت اتفاقی اتفاق نیفتاده، یک خالقی میخواهد که بیاید و برای ما یک چیزی را به وجود بیاورد، خلق بکند نه به صورت اتفاقی چیزها در کنار هم دیگه قرار بگیرند. اینها به صورت اتفاقی خلق نشده، و این هم که داریم میگوییم این حرف من نیست، بگذارید یک مثال دیگه بزنم. یکی از بزرگان اهلسنت هست به نام ابو حنیفه، ابوحنیفه آمد پیش امام صادق، امام صادق از او یک سؤال کرد، شاید شنیدید، بچهها این روایت را کی شنیده؟ خب دو نفر، بارکالله. ابوحنیفه آمد پیش امام صادق(ع) گفت که... این ابوحنیفه خیلی ادعایش میشد، امام صادق به او گفت که میدانی چرا مایع گوش یعنی آبی که توی گوش هست تلخ است؟ دیگه چی؟ بزاق دهن چی؟
ـ شیرین است.
اشک چشم؟
ـ شور است.
شور است. دیگه؟ مایعی که از بینی میآید شل نیست، غلیط هست یعنی به صورت رقیق نیست که شل باشد. چرا؟ امام علیه السلام شروع کرد یکی یکی توضیح دادن. ولو این که شما گاهی از اوقات احساس بکنید بعضی از این چیزها که میگویید موجب خنده دانشآموزان میشود یا بعضی از آنها زشت است، عیبی ندارد این باعث شوخی میشود، شما یک زمینه شوخی پیش میآید که شوخی میکنید حالا من این کار را انجام نمیدهم ولی توی کلاس میشود این کار را انجام بدهید اگر البته لوث نشود. مایع گوش تلخ است چرا؟ به خاطر این که گوش را وقتی ما میخوابیم میگذاریم روی زمین و حیوانات به خاطر تلخ بودنش داخل آن نمیروند. خیلی کم اتفاق میافتد با این که گوش روی زمین است خیلی کم اتفاق میافتد حشرهای داخل گوش برود. نمیگویم اصلاً نبوده ولی خیلی کم است در حالی که گوش روی زمین است، راهش باز است میتوانند بروند اما اگر روی صورت بود چون باید بیاید از روی صورت رد بشود متوجه میشود شما میزنید. بزاق دهان چرا شیرین است؟ اگر شور بود چه اتفاقی میافتاد؟
ـ مزهها را تشخیص نمیدادیم.
تقریباً بزاق دهان بیمزه است، توی چیز هم داریم، یعنی این کلمه شیرین بودن را باید توضیح بدهید یعنی در مقابل تلخی و در مقابل شوری این مزهها را ندارد، بیمزه است که شما بتوانید مزه... امام صادق علیه السلام فرمودند مزه غذاها را بتوانید تشخیص بدهید. اگر شور بود دائم تشنه میشدید، اشک چشم چرا شور است؟
ـ ؟؟؟
برای این که آن چربی که توی چشم هست از بین نرود. رفقا در مورد این جا میتوانید... یا توی چشم هم که بود میتوانید بگویید. میدانید شما در هر دقیقه چند بار شما پلک میزنید. در دقیقه کمتر است، مثلاً هر چهار بار در دقیقه، یعنی هر چند ثانیه، ده پانزده ثانیه یک بار شما پلک میزنید، چرا؟ این چشم، آبی که روی آن هست بخار میشود این در حقیقت میآید یک بار این را خیس میکند دوباره میرود بالا. برای چی؟ برای این که این چشم خشک نشود، خیلی خدا توی این چشم ما قدرتنمایی کرده. برای دانشآموزها توضیح دهید چند تا مو توی همین دور چشم هست، توی همین سر ببینید این مژههای شما، شما میدانید مژهها تقریباً رشد نمیکنند، ابرو چی؟ ابرو رشد میکند. ابرو را توی یک زمان کوتاه که مثلاً بیشتری از مژهها کوتاه میکنند، آرایشش میکنند، کوتاه و بلند میشود، موی سر چی؟ روی سر چه قدر سریعتر رشد میکند، توی همین یک تکه ناحیهی سر خدا چه قدر قدرتنمایی توی موهایش کرده، فقط توی موهایی که چشم و موهای چشم و پلک. خدا خیلی قدرتنمایی کرده، آب مایع بینی چرا غلیظ است؟ اگر قرار بود سفت بود یا رقیق بود که هی میریخت روی لباسمان، کثیف میشد دائم. بعد این باید کثیفیها.... ما این جا نفس که داریم میکشیم، چه کار میکند؟ این موهای داخل بینی کار یک فیلتر هوا را انجام میدهد و مایع بینی بعد از این که این فیلتر کارش را انجام داد، خاک و گرد و غبار را گرفت، میکروبها را گرفت که وارد ریهی شما نشود، آن مایع بینی مأمور است که آن را از بدن بیرونش کند ولی رقیق نیست که همین طوری بریزد روی لباس. من حالا گاهی اوقات شوخی میکنم، شنیدید دیگه جوکش را دیگه من این را برای بچهها میگویم، که آن بنده خدا داشت فکر میکرد میگفت که.. این لبهایش را آورده بود اگر مثلاً لبش جلوتر بود، این لبهای پایین، بعضی از افراد این دهنهی لب پایین و این فکِ جلوتر است. به آن رفیقش داشت میگفت خوش به حالت من این لب پایینم جلوتر است همین باران میآید اول دهان من پر میشود. خوش به حالت تو این طوری نیستی، گفت عیب ندارد به جایش من دماغم برعکس است. دماغش برعکس بود توی فیلم مثلاً اگر از توی شکل نگاه کنید، تصور کنید چون توی آیینه که نمیتوانید این را تصور کنید. نگاه کنید اگر دماغش این طرفی بود چه اتفاقی مثلاً میافتاد. یکی هم میتوانید در مورد این بگوییم و بگوییم اینها فقط قول منِ طلبه نیست. فقط من نیستم، منِ طلبه نیستم که دارم این حرفها را میزنم بلکه غالب فیزیکدانهای کلاسیک جهان، کِتلِر، گالیله، نیوتن، دیگه آمپِر، مایکل، همهی اینها را البته اینها را چیزهایش را دقت کنید که بعداً اشتباهی نخوانید. میگویند آثار خداوند توی طبیعت بسیار فراوانتر از آن چیزی است که توی کتاب مقدس آمده، فیزیکدانها میگویند راهی برای دیدن خداوند در طبیعت وجود دارد. به قول گالیله میگوید خداوند در طبیعت کمتر از جملات مقدس انجیل ظاهر نمیشود. بعد دوباره یک تکهای از امام حسین(ع) میخوانیم و بعد این تکهی شعر را هم میخوانیم که ابا عبدالله تو اصلاً آمدی برای این که این تکه شعری که توضیح ندادی نخواندی آن جا که گفتیم تو آمدی دید ما را به عالم عوض کنی. باید یک نگاه دیگهای داشته باشیم،
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند / فرزند و عیال و خاندان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی / دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند.
خب من الان تقریباً ساعت شش و بیست دقیقه است میتوانم بحث را تا این جا تنظیم شده بحث که این هنوز تکنولوژی بدن یک است، که اگر شما وارد یک کلاسی شدید که دیدید بچهها میخواهند از شما سؤال بپرسند. تا این جای بحث را میروید، بحث تقریباً تمام شده است. اما اگر دیدید هنوز بچهها سؤالی ندارند، مثلاً من الان میپرسم، غالباً این اتفاق میافتد، غالباً که نه توی بعضی از کلاسها. بچهها شما سؤالی دارید بپرسید الان؟ خب خیلی از اوقات شما میبینید از دانشآموزها سؤال میکنید شما سؤالی دارید، اصلاً از اول شما که میروید من توی خیلی از کلاسها که میروم میگویم خیلی خب نیمی از کلاس را من صحبت میکنم نصف کلاس را هم به شما اختصاص میدهم که شما سؤالهایتان را بپرسید. حالا بگذارید اول خب من از بیرون آمدم بالاخره احتراماً شما اجازه بدهید که اول من صحبتهایم را بگویم بعداً شما سؤالهایتان را بپرسید. اول که میرویم میگویند حاج آقا ما سؤال داریم. میگویم نه بگذارید اول کلاس را من صحبت کنم بعداً شما سؤالاتتان را بپرسید. بعد از این که شما مثلاً نصف کلاس را صحبت میکنید میگویید خیلی خب حالا من مینشینم شما سؤالاتتان را بپرسید. حالا چه کسی سؤال دارد؟ هر چه مینشینیم نگاه میکنیم به درب و دیوار دیگه سؤالشان نمیآید. چون اول یک سؤالهای خاصی داشتند شما وقتی آمدید و صحبت کردید فضای کلاس را عوض کردید، آنها اول میخواستند کلاس را دست بگیرند و بالاخره جنگولک بازی در بیاورند الان نگاه میکنند دیگه توی کلاس فضا آن طوری نیست. هر چه شما میگویید سؤال دارید میگویند نه دیگه سؤال نداریم. خیلی خب اگر سؤال نداشتند آن وقت شما دوباره شروع میکنید از این جا به بعد دوباره میتوانید بحث را ادامه بدهید. حالا ما تا این جا رفتیم درب خانهی اباعبدالله الحسین. وقتی ما آمدیم گفتیم توی محرم که شد حالا من باید بروم درب خانهی اباعبدالله، از اباعبدالله چی یاد بگیرم؟ به نظرتان من اگر بیایید از من طلبه بپرسید بگویید یک درس مهم از اباعبدالله برای ما بگویید حاج آقا که من اگر این درس اباعبدالله را یاد بگیرم و به آن عمل کنم زندگی من را تحتالشعاع قرار بدهد و اباعبدالله از من و این کاری که کردم رضایت داشته باشد. این کار من باعث رضایت بشود. به نظر شما بچهها مهمترین پیام، مهمترین کاری که از اباعبدالله میتوانیم یاد بگیریم چیه؟ خب این حرف خوبی است، امر به معروف و نهی از منکر. شما میتوانید اینها را یکی یکی از دانشآموزها بزنید، دانشآموزها حرف بزنند، خب یکی یکی میگویند شما مینویسید. بعد شما میگویید آقا همهی اینها مهم است. شما بگویید امر به معروف، آزادگی، نماز اول وقت، برای رسیدن به هدف باید از جانش حتی آدم بگذرد و کارها را آماده کند. این یک نکته است، دیگه چی؟ اطاعت محض از خدا باید داشته باشد. اینها را همه را شما مینویسید. بعد میگویید اتفاقاً همهی حرفها میبینید خوب است. نمیتوانید مثلاً کمش کنید بگویید این یکی نیست. میگویید آقا به نظر من یک نکته، ببینید یک کار که باید بالاخره انجام بدهیم، یک درسی را که از اباعبدالله شنیدیم با همدیگر در مورد آن درس صحبت کنیم، آن چیه؟ امام حسین تا روز عاشورا، بعد از ظهر روز تاسوعا، بعد شروع میکنید تعریف کردن. دیگه مفصل بعد از ظهر روز تاسوعا را تعریف میکنید. من این جا تعریف نمیکنم و میگذرم. بعد از ظهر روز تاسوعا که آمد به حضرت ابالفضل گفت، برو وقت بگیر که ما میخواهیم نماز یا عبادت کنیم چون من به نماز عشق میورزم. اگر کسی مثل امام حسین به عالم نگاه کند عشق میکند که جلوی خدا سجده کند. یعنی میگوید اصلاً من با خدا دارم کیف میکنم بگذار یک کم دیگه حالا من تا توی این دنیا هستم با خدای خودم ارتباط برقرار کنم، آن وقت شما از این جا شروع میکنید در مورد نماز با دانشآموزهایتان صحبت کردن. توی نماز همه چیز را میتوانید بگویید، توحید را میتوانید دوباره بگویید، خواست و تقرب به خدا را میتوانید بگویید، همهی نکات را، حالا ما یک بخشی را همین طوری به فراخور حال خودمان و به اقتضای ذهنمان آماده کردیم میگوییم آقا، رفقا میدانید نماز مثل چی میماند؟ مثل چیه؟ مثل شارژ ماست، مثل شارژ بدن ماست، یعنی من هر از چند گاهی، این هر از چند گاهی زود به زود است، این شارژ بدنم تمام میشود. شارژ روحم تمام میشود، دیدید از این موبایل هر چه بیشتر استفاده کنید باطریاش زودتر تمام میشود. زودتر احتیاج به شارژ شدن دارد. خدا هم میداند ما این طور هستیم، زود شارژمان تمام میشود گفته صبح نماز بخوان، دوباره ظهر هم بخوان، عصر هم بخوان، غروب بابا تو که اهل گناه هستی بیشتر باید بخوانی. بیشتر باید با من ارتباط داشته باشی، و گرنه یادت میرود. حاج آقا این که میگویی شارژ است، همین طوری بالاخره برای خوش آمدن ما یک حرفی را میزنی دیگه؟ نه. خدا خودش گفته. «..وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی..» (حجر، 29 و ص 72) خدا از روح خودش در من دمیده. من توی نماز دوباره می روم با خدا ارتباط برقرار میکنم یعنی آن روحی که خدا در من دمیده بود را دوباره به خدا وصلش میکنم. وصل میکنم به خدا. من باید بروم به خدا وصل شوم. زود به زود باید برویم به خدا وصل شویم. آن وقت میدانید رفقا اگر من هی رفتم و به خدا وصل شدم میشوم مثل عباس بابایی. شما توی این فیلمش دیدید حتماً. شهید بابایی توی دانشگاه برکلی آمریکا برای خلبانی درس میخواند وقتی توی آن جا دارد درس میخواند به آن فرماندهی پادگانشان اطلاع دادند که این عباس بابایی یک کارهای عجیب و غریبی انجام میدهد، شنیدید؟ این کتاب عباس بابایی را دوباره من این جا معرفی میکنم شما میتوانید توی چیز معرفی کنید. اسم کتاب شهید عباس بابایی چیه؟ اسم کتابش پرواز تا بینهایت است. اگر کسی این کتاب را نخوانده حتماً بخواند. یعنی از کتابهایی است که پشیمان میشوید چرا نخواندید، مثل کتاب مثلاً عارفانه که در مورد با شهید... چیه اسم شهیدش؟
ـ سلام بر ابراهیم.
نه سلام بر ابراهیم همین طوری است. کتاب عارفانه هم هست که باز کار گروه شهید ابراهیم هادی است. حالا اسم شهیدش را فراموش کردم. ولی اسم کتاب عارفانه است این کتاب را هم بگیرید بخوانید. حالا اسم کتاب پرواز تا بینهایت است. توی کتاب پرواز تا بینهایت آمده که شهید عباس بابایی را به فرماندهی پادگانشان گفته بودند که این کارهای بیعقلی انجام میدهد، انگار که جنزده است، یک کارهای خاصی انجام میدهد. قرار شد که دیگه حالا که میخواهد مدرکش را بگیرد و مدرکش را امضا کنند. اول یک مصاحبهای با او انجام دهند که ببینند این اصلاً عقلش درست سر جایش هست یا نه، بعداً مدرک خلبانی به او بدهند. شهید بابایی را برای همین کار برده بودند داخل اتاق فرمانده آن پادگان. خب وقتی وارد آن جا شده بود، بعد از این که یک کم با فرماندهی پادگان صحبت کند یک دفعه این فرماندهی پادگان کاری برایش پیش میآید بلند میشود از اتاق میرود بیرون. شهید بابایی یک نگاهی میکند میبیند ساعت الان وقت اذان است. هی میگوید من بخوانم نمازم را، نخوانم. میگوید ما که همیشه سر وقت نمازمان را خواندیم حالا به خاطر فرمانده پادگان من از صحبت و گفتگوی با خدا بگذرم شروع میکند نمازش را خواندن. همین که شروع میکند همان جا بالاخره یک مهری میگذارد و شروع میکند نماز خواندن. همان موقع فرماندهی پادگان میرسد. قطع کنم، نکنم زشت است، نکند به او بربخورد. میگوید حالا ما صحبتمان را با خدا شروع کردیم قطع نکنیم. و اتفاقاً فرماندهی پادگان هم خیلی به او برخورد؟ نه برعکس فرماندهی پادگان هم گفت من هم خودم یک مسیحی هستم میفهمم عبادت یعنی چی؟ پس این چیزهایی که توی پروندهی تو آمده گفتند یک کارهای خارقالعاده و عجیبی انجام میدهی، همین کارهایت است؟ گفت آره. گفت این هم که من داشتم نماز میخواندم یعنی با خدای خودم صحبت میکردم. گفت خیلی خب اگر این جوری است که من میفهمم آنها چون دین ندارند نمیفهمند، من چون خودم مسیحی هستم میفهمم که منظور تو از این کارها چیه. ببینید برای خدا کار انجام داد، خدا هم کمکش کرد. برعکس این که ما فکر میکنیم حتماً چه اتفاقی میافتد، نه. اگر آدم بفهمد نماز واجب یعنی چی؟ آن وقت میبینیم که خیلی نمازش تغییر میکند یعنی من با خدای خودم دارم ارتباط برقرار میکنم. با خدای خودم ارتباط برقرار میکنم گفت آقا توی نماز حواس ما خیلی پرت میشود نه. گاهی از اوقات شنیدن حال بعضی از افراد یک حال خوبی به آدم میدهد. همه هم لازم نیست برویم فقط در مورد احوال آیتالله بهجت بخوانیم. که آیتالله بهجت وقتی نماز میخواند توی نماز خودش گریه میکرد، چه گریههایی میکرد نه. میخواهید من یکی را بزنم که همسن شما بود، دانشآموز بود، آقای دانشمند میگوید، میگوید یک دانشآموزی آمد از من سؤال کرد، از بچههای جبهه. آمد گفت حاج آقا اگر آدم.. آمدم یک سؤالی از شما بپرسم. گفت خب بگو ببینم مسألهات چیه؟ گفت اگر آدم موقعی که میخواهد وضو بگیرد به یاد خدا بیفتد، این قدر به یاد خدا بیفتد که این قدر گریه بکند. که این اشک چشمش با آب وضو قاطی شود آیا این وضو را باطل میکند یا نه؟ من این را که میگویم واقعش است، داخل پرانتز میگویم خودم خجالت میکشم. که مثلاً حالا بالاخره ما چه حرفهایی را مجبور میشویم برویم برای بچهها بزنیم، بعد آن وقت خودمان کمترش را عمل میکنیم. کاش خدا کمکمان کند که آن چیزهایی را که برای دیگران نقل میکنیم خودمان هم توفیق پیدا کنیم که عمل کنیم. میگوید آمد سؤال کرد که اگر آدم موقع وضو آن قدر گریه کند که اشک چشمانش با وضویش قاطی شود آیا وضویش درست است یا وضویش صحیح نیست. اینها یک آدمهای خاصی نبودند اینها هم مثل من و شما یک دانشآموز بودند پشت همین میزها نشسته بودند. میشود از اینها درس گرفت و من و این کار را انجام میدهم. این کارها را انجام داد فقط چی میخواهد؟ فقط یک مقدار همت میخواهد. مهم هم نیست شما درست خوب است یا درست خوب نیست، شهید زینالدین نفر چهارم کنکور، بورسیهی دانشگاه فرانسه به خاطر حرف امام، نرفت دانشگاه گفت الان دانشگاه من جبهه است. این را دقت کنید، این جا اگر حرفی را که بنده دارم میگویم دقت نکنید ارتباطش با قبل توی اسلایدها نیامده، خب باید این حرف من را دقیق بدانید و گرنه یادتان میرود. یعنی این توی ذهنتان باشد. تا این جایش میگویید نفر چهارم کنکور بود حالا باید این داستان را تعریف کنید این اسلایدش نیامده. رانندهی شهید زینالدین تعریف میکند. میگوید رفتیم با شهید زینالدین توی راه داشتیم میرفتیم، یک جا موقع اذان که شد گفت توی همین یکی از رستورانها برویم بایستیم نماز بخوانیم، رفتیم توی یکی از این رستورانهای بین راهی که هم نماز بخوانیم و هم غذا بخوریم. میگوید وقتی رفتیم آن جا، آقا مهدی رفت توی آن رستوران توی نمازخانهاش ایستاد و شروع کرد به نماز خواندن. بعد از نماز، نماز که تمام شد سرش را گذاشت روی سجده و شروع کرد های های بلند بلند گریه کردن. میگفت طوری که من رفتم کنارش گفتم که آقا مهدی این جا رستوران است. میگفت تا گفتم سرش را بلند کرد گفت ببخشید اصلاً حواسم نبود. یعنی یادش میرود که کجا آمده ایستاده، چرا؟ چون این قدر فهمیده که حالا ارتباط با خدا یعنی چی، مثل چی میماند؟ مثل دو تا عاشق میماند که اصلاً یادشان میرود که بابا این جا خیابان است. جای این اداها نیست، یادش میرود. همان طور که توی عشقهای زمینی این طوری است، او هم توی عشقبازیاش با خدا یادش رفت که این جا رستوران است. آره این طوری باید با خدا عشقبازی کرد. این طوری باید با خدا عشقبازی کرد و میشود این کار را انجام داد، میشود این طور عاشق خدا شد. توی یک کلام؛ رفقا! چی عرض کنم خدمتتان، ببینید میخواهم بگویم حالا اگر هم میآیید و خدای نکرده گناهی انجام دادید، اما همهی پلهای پشت سرت را خراب نکن، این نماز آن پلی است که پشت سر خودت باقی گذاشتی، میخواهی برگردی یک راهی هست. خدا میگوید تویی، تو را که میشناسم. تو که هر روز میآمدی، درست است اهل گناه بودی، اما من که تو را میشناسمت، هر چه که گناه کردی، خب همهی پلهای پشت سرت را خراب نکن، این نماز را ترکش نکن. یک داستان هم از یک جوان میگویم، این داستان را دیگه چون شنیدید خودتان بعداً تفصیلش را میگویید که یک جوانی بود میآمد پشت سر پیامبر نماز میخواند. بعد اتفاقاً هم میرفت و توی خلوت گناهان جنسی انجام میداد، آمدند به پیامبر گفتند که آقا این جوانی که میآید پشت سر شما نماز میخواند اهل گناه است، گفت غصه نخورید یک روز برمیگردد، دوباره فردا، پس فردا، واقعاً همین طور هم شد. همین طور هم شد یک بار که خودش نشسته بود با خودش صحبت میکرد. گفت آخه من چه کاری است که دارم میکنم. من که میروم نماز میخوانم پشت پیامبر بعد توی خلوت یک گناهی انجام بدهم، من که میآیم میگویم «ایاک نعبد» خدایا من فقط تو را میپرستم. میروم خانه، میروم جای دیگه شیطان را بپرستم؟ اینها که فایده ندارد، بعد از این شما میتوانید از نماز ظهر روز عاشورا بگویید. از نماز ظهر عاشورا بگویید که امام حسین(ع) روز عاشورا نمازی که خواندند، آن را بیایید توضیح دهید. بعد توی آن حالا هم میتوانید کلیپش را پخش کنید، من الان کلیپش را قطع میکنم و برایتان توضیح میدهم که ببینید به صورت توضیح دادن هم اگر یک وقت کلیپش پخش نشد اتفاقاً خیلی خوب میشود توضیح داد و از این استفاده کرد.
ظهر روز عاشورا امام حسین(ع) گفت من میخواهم بایستم و نماز بخوانم. خب یک مقدار توضیح میدهید که بالاخره یک جور جنگ را متوقفش کردند که امام حسین(ع) بایستد و نماز بخواند. توی این کلیپ که آمده نشان میدهد که عمر سعد نگذاشت و حمله کرد. عمر سعد خودش میخواست این کار را انجام بدهد اما پسرش، پسر عمر سعد گفت که بابا این لشکر تو با حسین دارند میجنگند چون فکر میکنند او از دین خارج شده. اگر تو بگذاری او نماز بخواند که بابا همهی نقشههایت بر آب میشود اینها میگویند بابا این مسلمان است. لذا اباعبدالله الحسین ایستاد، لذا اگر سؤال کردند بچهها حالا چه نیازی بود امام حسین بایستد آن جا جلوی جمعیت نماز بخواند. به خاطر این که گفته بودند حسین از دین خارج شده. امام حسین ایستاد برای این که بگوید بابا من که نماز میخوانم، شما مگر نمیگویید اگر کسی شهادتین را بگوید «اشهد أن لا اله الا الله و أشهد أن محمداً رسول الله(ص)» اگر این را بگوید مسلمان است. پس چرا میخواهید خون من را بریزید من که دارم نماز میخوانم. بعد حالا ایستاده که نماز بخواند. وقتی که ایستاد که نماز بخواند. خب جنگ است دیگه، امام حسین چند نفر را گذاشت که جلویش بایستند. که وقتی تیر میزنند تیر به بدن اباعبدالله نخورد. یکی از آن کسانی که جلوی امام حسین ایستاده اسمش هست، یعنی امام حسین(ع) این جا به نماز ایستاده، یک نفر جلوتر از اباعبدالله ایستاده که تیر به بدن اباعبدالله نخورد، اسمش چیه؟ سعید بن زهیر
ـ ؟؟؟
زهیر ظاهراً میگشته دور اباعبدالله، یک نفر هست ایستاده، آن اسمش هست سعید بن عبدالله انصاری. و اتفاقاً جوان هم هست. سعید وقتی جلوی امام ایستاده، زره پوشیده، سپرها را به دستش گرفته، که جنگ است تیر میآید از هر طرف. از هر طرف که تیر میآید این تیر بخورد به بدن او و به بدن اباعبدالله الحسین نخورد. همین طوری که این سپرها را به دستش گرفته، یک دفعه میبیند که تیر دسته دسته دارد میآید دیگه، تکتک یکییکی که نمیآید. از این جا تیر دارد میآید و گرفته که این تیرها به بدن اباعبدالله نخورد، از این روبهرو دارد میآید چی بگیرم جلویش، چیزی نیست جز سر، سرش را گرفته جلوی تیر که تیر به چشم او بخورد اما به بدن اباعبدالله الحسین نخورد. توی روایت داریم گناه سهم است، تیر است، تیری است از تیرهای شیطان. این تیر دارد میآید که بخورد به بدن اباعبدالله، اگر من به این نگاه کنم این تیر میخورد. سعید که ایستاده اگر سرش را بکشد کنار تیر میخورد به بدن امام حسین. سعید میگوید تیر به بدن من بخورد اما به بدن اباعبدالله الحسین نخورد. بدن سعید تیرباران شد، این قدر که میگویند شبیه به جوجهتیغی شده بود. تمام بدنش پر شده بود از تیر. امام حسین که نمازش تمام شد انرژی سعید هم تمام شد و دیگه افتاد، افتاد روی زمین، تا افتاد روی زمین، به این دقت کنید، تا افتاد روی زمین اباعبدالله آمد سر سعید را برداشت گذاشت روی زانویش و شروع کرد با سعید حرف زدن. خونها را از چشمهای سعید پاک کردن. شروع کرده با سعید حرف زدن، سعید خوش به سعادتت میگویند سعید روز عاشورا اگر آدم از قبل نذر کرده باشد میتواند توی مسافرت هم روزه بگیرد. سعید نذر کرده بود روز عاشورا روزه بگیرد، افطار نکرده بود. گفت سعید تو الان یعنی گفت من از آقا اباعبدالله الحسین وقتی شهید میشویم آقا رسول الله به استقبال شما میآید. میگفت من منتظرم با جامی که آقا رسول الله برای من میآورد افطار بکنم. صبر کرد افطار نکرد. بعد همین طوری که اباعبدالله سرش را روی زانویش گرفته بود، گفت همین طوری که تو الان جلوی من ایستادی تا من نمازم را بخوانم. وقتی من میخواهم وارد بهشت شوم هم تو جلوی من «انت امامی فی الجنه» تو جلوی من هستی توی رفتن به بهشت. چی از این بالاتر، من از یک سری از گناهها بگذرم نگذارم تیر به بدن اباعبدالله بخورد، که آن وقت روز قیامت با اباعبدالله الحسین وارد بهشت شوم. میارزد یا نه؟ خانمها، رفقای دانشآموزها میارزد یا نمیارزد. من از خیلی از گناهها بگذرم ولو این که مسخرهام کنند، مسخرهات میکنند عیبی ندارد بگو من به خاطر اباعبدالله و عشقی که به او دارم تقبل میکنم. مطمئن باشید که انشاءالله خدا به برکت اباعبدالله الحسین زمینهی توبه را برایمان فراهم کند و برگشتن به سمت اباعبدالله و زمینهی این که در درب خانهای امام حسین بمانیم را برای همهمان فراهم کند یک صلوات ختم کنید.
خب من یک درخواستی از دوستان کرده بودم اولاً قبل از این که آن درخواستم را بگویم امیدوارم که مطالبی که ارائه شد مفید واقع شود. هم برای شما مفید، برای شما که حالا به درد، بعید میدانم بخورد ولی برای دانشآموزان لااقل به درد بخورد و مفید واقع شود انشاءالله. از وقتی هم که از شما گرفتیم عذر میخواهم. اما قبل از این که تمامش کنیم شما بگویید چه مباحثی را ما این جا گفتیم. یعنی اصول مباحثی را که گفته شد را به نظر شما چه مباحثی را ما این جا مطرح کردیم، چند تا عنوان را که فکر میکنید این جا مطرح کردیم.
ـ توبه را گفتید.
خب بحث توبه را گفتیم، بحث توحید را گفتیم، در مورد نماز، در مورد شهداء، حالا آن خلقت را یعنی برهان نظم را در حقیقت ما توی این جا برهان نظم را گفتیم، یعنی همهی اینها میآمد توی بحث برهان نظم، همهاش توی برهان نظم بود که ما میخواستیم از این خلقت انسان برسیم به این که، خلقت انسان و بقیهی موجودات و اینها، مثلاً برج ایفل، نمیدانم چشم، عقاب، نمیدانم اینها را که توضیح دادیم همهاش برهان نظم است. ما داریم برهان نظم را برای دانشآموز میگوییم بدون این که حالا اشاره کنیم به برهان نظم. اشارهای به برهان نظم که این یک برهان است نمیکنیم اما برهان نظم را توضیح میدهیم. حالا بگذارید از اول بگویم. از اول ما با خاطرات شهدا شروع کردیم، یکی از مباحث جذاب برای دانشآموزها، بحث خاطرات شهدا است. ما با خاطرات شهدا شروع کردیم. بعد از خاطرات شهدا آمدیم سراغ مبحث توبه. توبه را مطرح کردیم و توی توبه یک گرهای زدیم هم شاهرخ ضرغام را گفتیم، هم جناب حُر را توضیح دادیم و وقایع عاشورا را بیان کردیم، بعد دوباره آمدیم رفتیم وارد بحث برهان نظم شدیم آن را توضیح دادیم. بعد از برهان نظم، توی برهان نظم همان جا یک سری از شبهات را جواب دادیم، و بعد آمدیم با یک فاصلهای آمدیم و بحث نماز را، یعنی یک فعل و یک کاری که دانشآموز باید انجام بدهد که آن کاری که شما انجام دادید، رفتید توی یک جلسه، توی این یک جلسه متوقف نشود. یعنی یکی از ایرادها این است که من توی جلسه که میآیم توی کلاس شما، حالم خوب است بعد که میروم بیرون دیگه تمام شده. ما آمدیم گره زدیم بحث نماز را گفتیم که حالا باید شما بیشتر هم توضیح دهید، دیگه من بیشتر توضیح ندادم که اگر میخواهید ارتباطتان با امام حسین، با اهل بیت، با این توبهای که کردید اتفاق بیفتد پلهای، همهی پلهای پشت سرتان را خراب نکنید. بلکه یک ارتباطی با خدای خودتان نگه دارید، آن ارتباط نماز است. این کاری که در مجموع انجام دادیم. لذا خانمها اگر خواستند این برنامه را اجرا کنند توی چند تا موضوع باید خودشان مطالعه کنند. یکی این که این اسلاید را چند بار اجرا کنند که نظمش به دستشان بیاید، این یک نکته، نکتهی دوم در مورد برهان نظم و خلقت انسان، عجایب خلقت، چشم، یعنی این چیزهایی که نام بردیم شما جدا باید در مورد اینها مطالعه کنید. مثلاً در مورد خود چشم شما جدا مطالعه میکنید ببینید مثلاً این جا یک نکتهای بگویم، مثلاً یک عکس آرپیجی این جا بود. درست است، من چند دقیقه در مورد آرپیجی توضیح دادم، در مورد تانک توضیح دادم، بُردشان را گفتم، بعد این که.. اینها هیچ چیزی توی اسلاید نبود. ولی من از اطلاعاتی که خودم رفتم مطالعه کردم این جا میگویم. آن جا که من داشتم توضیح میدادم این سؤال را شخصی میپرسم. خب آن جا برای شما جذاب بود یا نبود؟
ـ چرا خیلی.
جذاب بود، هیچ ربطی هم نداشت. برای دانشآموز هم همین است یعنی ببینید شما میخواهید یک مطلب خوبی را به دانشآموز میخواهید بگویید حالا الان که این اطلاعات خوب را دارید به او میدهید به شما یک اطمینانی پیدا میکند، آن یکی حرفتان را هم گوش میکند. احساس میکند حاج آقا که دارد میآید اطلاعاتش خوب است. الان در مورد آرپیجی صحبت کرد. بعد یک ذره که رفتیم جلوتر مثلاً در مورد چشم صحبت کرد. ما یکی از دوستان با همدیگر رفتیم توی کلاس، او آمد اجرا کرد، کارورز بود آمد اجرا کرد. مثلاً رشتهاش در رابطه با دوربین و اینها زیاد کار کرده بود. چند تا از اصطلاحات دوربین را گفت، در مورد آن توضیح داد. دوربین این وسط فیلم ما بود دیگه، وقتی شروع کرد دانشآموزها میگویند نه آقا اطلاعاتش خوب است. حالا بقیهی حرفهایش را هم گوش میدهیم. اما اگر همهی اطلاعات شما در حد همان چیزی است که دانشآموز میداند، هیچ اطمینانی به شما پیدا نمیکند. خب چون چند دقیقهای هم وقت را میخواهند من بیشتر مصدع اوقاتتان نمیشوم.
ـ ببخشید یک سؤال دارم این محتوایی که شما اجرا کردید مثلاً در حد یک ساعت و ده دقیقه است ولی معمولاً ما برویم سر کلاس یعنی آن مفیدش را تا بیاییم از دست سؤالهای بچهها که از کجا آمدهاید و چه کار کردهاید بیرون بیاییم کلهم نیم ساعت است. یعنی ما چه جاهایی از این را حذف کنیم؟
ـ خب شما همان یعنی در حقیقت خیلی نباید درگیر سؤالات بچهها شوید. مگر کلاسها چند دقیقهای است که شما میگویید. کلاسهای ما که یک ساعت و نیم است..
ـ من پارسال که راهنمایی رفته بودم 45 دقیقه بود.
45 دقیقه. خب ببینید من اولاً تا بعضی از بخشهایش گفتم مثلاً تا این جا شما میتوانید قطع کنید. شما هر چه قدرش را که شد بیان میکنید. درست است. علاوه بر این که شما توی ابتدای کلاس نباید خیلی وقتتان را تلف کنید. یعنی زود باید وارد مطلب خودتان بشوید وقتی وقتتان 45 دقیقه بیشتر نیست. ثانیاً من عرض کردم ببینید بعضی از مطالب را من خودم اضافه میگفتم بیرون. شما یک جای مطلب را که خودتان رفتید مطالعه کردید بیشتر توضیح میدهید بقیه را دیدید که من هم روی اسلایدها میزدم و میرفتم جلوتر. یا حتی شما میتوانید روی اسلاید خودتان بعضی از جاها را که میدانید این جاها را توضیح نمیدهید آن اسلاید را حذف کنید.
ـ مثلاً یک سری از چیزهایی که شما برای ما گفتید خیلی مهم بود یعنی شما توضیحاتی که در مورد چشم و اینها..
مثلاً همهی اینها ببینید من همین طوری آمدم گفتم که مباحث اصلی را بگویید یعنی از شما خواستم که عنوانهای اصلی را بگویید که شما بدانید پنج تا عنوان اصلی دارید. گره زدن شهدا، توحید، توبه، نمیدانم نماز و یکی دیگه هم مثلاً بود. شما توی این کلاس به فراخور وقتتان هر چه قدرش را که رسیدید میگویید. اما باید حواستان باشد بالاخره توی این کلاس شما فقط نمیخواستید مقدمهی بحث شهید را بگویید، بعد حالا تمام شد. و السلام علیکم و رحمة الله. نه آقا بالاخره به یک جایی باید میرسید. خب فکر کنم بیشتر طولش بدهم دیگه.. انشاءالله دفعه آخری است که دارم عرض میکنم. یک صلواتی ختم کنید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
پایان.
گالری تصاویر محصول
تصاویر
بیشتر